سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه را دانش نیست، هدایت نباشد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :6
کل بازدید :272636
تعداد کل یاداشته ها : 599
103/2/5
3:48 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
امید نیکوکار[197]
همسر دوست و بهترین دوستِ همسر

خبر مایه
پیوند دوستان
 
در انتظار آفتاب upturn یعنی تغییر مطلوب مرکز اطلاع رسانی **دوراهک موبایل** هم نفس اکبر پایندان .: شهر عشق :. پیامنمای جامع سایت روستای چشام (Chesham.ir) وبلاگ گروهیِ تَیسیر har an che az del barayad S&N 0511 عشق عشق پنهان Manna ●◌♥DELTANGI♥◌● ارواحنا فداک یا زینب علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir غدیریه ..::غریبه::.. تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل گل خشک جیغ بنفش در ساعت 25 گروه اینترنتی جرقه داتکو شاه تور غزلیات محسن نصیری(هامون) آتیه سازان اهواز عشق یعنی ... کسب درامد و تجارت اینترنتی و معرفی سایت های خوب برای شروع کار xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx بهار عشق دل شکسته رضا ب.ی.م.ک.س. یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل it ict vagte raftan شب تنهایی ستاره مناجات با عشق زردجین حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم قرمز ها فقط من برای تو عشق نمکی قصه ی ما و شما * امام مبین * جوک و خنده لاو اس ام اس دهاتی دکتر علی حاجی ستوده حاج آقا مسئلةٌ شاره که م سنه امید جک fall in love سجّاد ؛ پسر ما میش و ماما نیش

موز خریدم، شد دونه ای 700تومن!
اگه وزن پوستش رو ضربدر700 تومن کنیم و تقسیم بر وزن کل موز کنیم، قیمت پوستش
میشه 275 تومن!.
.
.
.
.
هیچی دیگه ، پوستش رو هم خوردم.... :))))


91/9/18::: 7:11 ص
نظر()
  

 

از لحظه ای که توی یکی از اتاقای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من جرّ و بحث بی پایانی را ادامه می دادند.

زن می خواست از بیمارستان مرخص بشه و شوهرش می خواست اون همونجا بمونه.

از حرفای پرستارا متوجه شدم که زن یه تومور سرطانی داره و حالش بسیار وخیمه. در بین جر و بحث این دو نفر کم کم با وضیعت زندگیشون آشنا شدم.

یه خونواده روستایی ساده بودن با دو بچه.

دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خوند و تموم ثروتشون یه مزرعه کوچیک، شیش تا گوسفند و یک گاوه.

تو راهروی بیمارستان یه تلفن همگانیه. هر شب، مرد از این تلفن به خانه شون زنگ می زنه. صدای مرد خیلی بلند بود و با اینکه درِ اتاق بیمارا بسته بود، اما صداش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کنه: "گاو و گوسفندا رو برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می رید،یادتون نره درِ خانه رو ببندید. درساتون چطوره؟ نگران ما نباشین. حال مادر داره بهتر میشه. به زودی بر می گردیم...."

چند روز بعد پزشکا اتاق عمل رو برای انجام عمل جرّاحی زن آماده کردن. زن پیش از اونکه وارد اتاق عمل بشه یهو دست مرد رو گرفت و در حالی که گریه می کرد گفت: عزیزم، اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش...

مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش رو قطع کرد و گفت: "این قدر کم صبری نکن"

اما من احساس کردم که چهره ش کمی در هم رفت. بعد از گذشت ده ساعت انتظار که همراه با دعا و ثنا بود، پرستارا زنِ بی حسّ و حرکت را به اتاق رسوندند.

عمل جرّاحی با موفّقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز رو براه شد، بیرون رفت و شب دیر وقت به بیمارستان برگشت. مرد اون شب مثل شبای گذشته به خونه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای اون شد که هنوز بی هوش بود.

صبح روز بعد زن به هوش اومد. با اونکه هنوز نمی تونست حرف بزنه، امّا وضعیتش خوب بود. از اولین روزیکه نقاب اکسیژنش را برداشتن، دوباره جرّ و بحث زن و شوهر شروع شد. زن میخواست از بیمارستان مرخص بشه و مرد میخواست اون همون جا بمونه. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خونه زنگ میزد. همون صدای بلند و همون حرفایی که تکرار می شد.

یه روز تو راهرو داشتم قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: "گاو و گوسفندا چطورند؟ یادتون نره! به اونا برسین. حال مادر به زودی خوب میشه و ما بر میگردیم."

نگام بهش افتاد و یهو با تعجب دیدم که اصلا کارتی داخل تلفن همگانی نیست. مرد در حالی که اشاره میکرد ساکت بمونم، حرفشو ادامه داد تا اینکه مکالمه تموم شد. بعد یواش به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندا رو قبلاً برای هزینه عمل جرّاحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشه، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم. اون لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خونه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود.

از رفتار این زن و شوهر و عشق خاصی که بینشون بود، تکون خوردم.

عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد.

عشقی که باعث شده بود این زن و مرد تو خوشی و ناخوشی در کنار هم بمونن.

**************************************

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً ? إِنَّ فِی ذَ?لِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (آیه 21 سوره روم)

و باز یکی از آیات (لطف) او آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در کنار او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود. در این امر نیز برای مردم بافکرت ادله‌ای (از علم و حکمت حق) آشکار است.

 


91/9/7::: 12:10 ص
نظر()