الهی ! هر که با تو سازد . گویند دیوانه است
و هرکه به خود پردازد از تو بیگانه است.
چون خود دانی که این ترانه است، هدایت فرما که عذرها بهانه است.
حسِ زیبایی شناسیِ این روزهایِ ما؛ سه پروانه یِ زیباتر آن سو نشسته اند...
اشتباه من این بود ...
هر جا رنجیدم ، لبخند زدم...
فکر کردند درد ندارد ، سنگین تر زدند ضربه ها را...
سرزمین واژه های وارونه کجاست...؟!
جایی که گنج, "جنگ" می شود.
درمان, "نامرد" می شود.
قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد همان "دزد" است.
درد همان "درد" و گرگ همان "گرگ"
از زرتشت پرسیدند: زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی؟ فرمود: چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد، پس آرام شدم .
اللَّـهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ
خدا روزى را براى هر که بخواهد گشاده یا تنگ مىگرداند، و[لى آنان] به زندگى دنیا شاد شدهاند، و زندگى دنیا در [برابر] آخرت جز بهرهاى [ناچیز] نیست. سوره رعد آیه 26
2- دانستم که خدا مرا میبیند، پس حیا کردم.
أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ یَرَى?؟
مگر ندانسته که خدا مىبیند؟ سوره علق آیه 14
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد، پس تلاش کردم .
مَّنِ اهْتَدَى? فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ ?وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا ? وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى? ? وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى? نَبْعَثَ رَسُولًا
هر کس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده، و هر کس بیراهه رفته تنها به زیان خود بیراهه رفته است. و هیچ بردارندهاى بار گناه دیگرى را بر نمىدارد، و ما تا پیامبرى برنینگیزیم، به عذاب نمىپردازیم. سوره اسراء آیه 15
4- دانستم که پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم.
وَلِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ? فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ? وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ
و براى هر امّتى اجلى است؛ پس چون اجلشان فرا رسد، نه [مىتوانند] ساعتى آن را پس اندازند و نه پیش. سوره اعراف آیه 34
استادى از شاگردانش پرسید:
چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است،
امّا چرا با وجود اینکه طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟
آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟
چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.
آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق یکدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟
چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلبهایشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟
آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتّى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند.
این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت میتوانی حسّ کنی.
اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.
الهی چه بی حساب می بخشی و ما چه با حساب تسبیح میگوییم با تسبیح...!