سفارش تبلیغ
صبا ویژن
براى پاسبانى بس بود مدت زندگانى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :95
بازدید دیروز :71
کل بازدید :281761
تعداد کل یاداشته ها : 599
04/2/2
4:47 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
امید نیکوکار[197]
همسر دوست و بهترین دوستِ همسر

خبر مایه
پیوند دوستان
 
در انتظار آفتاب upturn یعنی تغییر مطلوب مرکز اطلاع رسانی **دوراهک موبایل** هم نفس اکبر پایندان .: شهر عشق :. پیامنمای جامع سایت روستای چشام (Chesham.ir) وبلاگ گروهیِ تَیسیر har an che az del barayad S&N 0511 عشق عشق پنهان Manna ●◌♥DELTANGI♥◌● ارواحنا فداک یا زینب علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir غدیریه ..::غریبه::.. تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل گل خشک جیغ بنفش در ساعت 25 گروه اینترنتی جرقه داتکو شاه تور غزلیات محسن نصیری(هامون) آتیه سازان اهواز عشق یعنی ... کسب درامد و تجارت اینترنتی و معرفی سایت های خوب برای شروع کار xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx بهار عشق دل شکسته رضا ب.ی.م.ک.س. یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل it ict vagte raftan شب تنهایی ستاره مناجات با عشق زردجین حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم قرمز ها فقط من برای تو عشق نمکی قصه ی ما و شما * امام مبین * جوک و خنده لاو اس ام اس دهاتی دکتر علی حاجی ستوده حاج آقا مسئلةٌ شاره که م سنه امید جک fall in love سجّاد ؛ پسر ما میش و ماما نیش

آدمها چه موجوداتی دلگیری میشوند

وقتی سوزنشان را نخ میکنی

تا برایت دروغ ببافند ...



از آدم ها دلگیرم

که خوب های خودشان را از بد ِ تو ، مو شکافی میکنند

و بد هایشان را در جیب های لباس هایی

که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند ، پنهان میکنند

از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری

و درد هایت را که میشنوند

خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو ، کشیش تر ببینند



از آدم ها دلگیرم

وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است

همین که گیرت بیاورند

تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند

به کسی غیر از خود ، برتری هایشان را آویزان کنند

تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند

و هر بار که ایمانشان را از دست دهند ، آنقدر امین حسابت میکنند

که تو را گواه میگیرند

ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :

این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام



از آدم ها عجیب دلگیرم

از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند

و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی

و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند

خنده ات بگیرد که چقدر شبیهشان نیستی

دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...

از آدم ها دلگیرم

که گرم میبوسند و دعوت میکنند

سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند

دلت ....

دلت که از تمام دنیا گرفته باشد ، تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری ،،،



دلم گرفته ،،، همین را هم میخوانند و باز خودشان را

آن مسافر آخر قصه حساب میکنند ...


91/3/1::: 5:23 ع
نظر()
  
  


پدر پیر مرد جوانی مریض شد...
چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد !
پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید.
رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان ، راه خود را می گرفتند و می رفتند !!!
شیوانا از آن جاده عبور می کرد و به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند.
یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت: این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود!
حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است ، تو برای چه به او کمک می کنی!؟
شیوانا به رهگذر گفت : من به او کمک نمی کنم!
من دارم به خودم کمک می کنم !!!
اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی و یاری داشته باشم؟!

من دارم به خودم کمک می کنم...


  
  


ببخشید من عذر دارم!
وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم… پیرمرد با کُتی کهنه، پشت به من، دستش به ردیف آخر صندلی های اقایون گره کرده! (که میشود گفت تقریبا در قسمت خانم ها) خانم دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن! ـ برای چی اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی! ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما نمی تونسته بره! ـ دستش کجه نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟ ـ خب پیرمرد ِ! شاید پاش درد میکنه نمی تونه بره بشینه! ـ آدم چشم داره می بینه! نیگاه کن این روزها حیاء کجا رفته؟!… سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به بازار می کشاند! فقط خدا خدا میکردم پیرمرد صحبت ها را نشنیده باشد! بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برفها را تماشا کنم… به ایستگاه نزدیک می شدیم پیرمرد میخواست پیاده شود دستش را داخل جیبش برد پنجاه تومنی پاره ایی را جلوی صورتم گرفت گفت:”دخترم این چند تومنیه؟” بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود! خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد… نجوا ………………

چه راست گفت پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله ) « برای گفتار و کرداری که از برادرت سر می زند، عذری بجوی و اگر نیافتی، عذری بتراش»


  
  

 

میگن تنبلی مـــادر همه عادت ‌های بد ماست،

ولی خب بــه ‌هر حال مادره و احترامش واجبـــه.

 


91/3/1::: 8:30 ص
نظر()
  
  


تو گذشته میگفتن پزشک محرمه.

کم کم عکاس و فیلم بردار هم محرم شدن.

حالا هم که دى جى و گروه موسیقى محرم شدن.

اینجور که من فهمیدم الان فقط داداشاى عروس و دوماد نامحرمن.


  


امام علی (ع):
سزاوارترین کسی که باید به یادش باشی کسی است که فراموشت نکند هرگز.

(غررالحکم3067)


  


مهندس ...
----------------------

یه روز، شهردار یکی از شهرهای دنیا !!! تصمیم میگیره یه برج زیبا توشهرشون بسازه.
برای این کار از سرتاسر دنیا از سه مهندس(یه مهندس چینی،یه مهندس آمریکایی و یه ...) میخواد که بیان تا در مورد ساخت برج باهاشون صحبت کنه.

مهندس چینی میگه من این برج رو برات میسازم ولی قیمتش میشه 3 میلیون دلار.
1 میلیون هزینه کارگر و تجهیزات، 1.5 میلیون هزینه مواد اولیه و 500 هزار هم دستمزد خودم.

شهردار با مهندس آمریکایی صبحت میکنه. مهندس آمریکایی میگه ساخت برج 5 میلیون هزینه داره؛
2 میلیون کارگر و تجهیزات، 2 میلیون مواد اولیه و 1 میلیون هم خودم میگیرم.

شهردار سراغ مهندس ... میاد. مهندس ... میگه ساخت این برج 9 میلیون هزینه برمی داره!
شهردار با تعجب میپرسه، چطور ممکنه 9 میلیون هزینه داشته باشه؟
مهندس ... میگه:
3 میلیون خودت برمیداری، 3 میلیون من برمیدارم، 3 میلیون هم میدیم به مهندس چینی که برج رو بسازه...!!


  


مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.

لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد.

او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید)).. از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بسیار تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند.

مرد اول از مرد چراغ بدست درخواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.))

مرد اول با شنیدن این جواب متعجب شد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))

وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید.

من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.

به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید.

من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.

بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

نتیجه داستان:

کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است از مواجهه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید.

پارسائی شما می تواند خانواده و قومتان را بطور کلی نجات بخشد. این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.


  
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >