سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردی به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : «ای رسول خدا ! به من کاری بیاموز که چون انجامش دهم، خدا در آسمان، وزمینیانْ دوستم بدارند» .حضرت فرمود : «به آنچه نزد خداوند است، رغبت کن، تا خداوند دوستت بدارد و به آنچه نزد مردم است، بی میلی نشان بده، تا مردمْ دوستت بدارند» [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :71
بازدید دیروز :920
کل بازدید :278996
تعداد کل یاداشته ها : 599
103/9/9
12:23 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
امید نیکوکار[197]
همسر دوست و بهترین دوستِ همسر

خبر مایه
پیوند دوستان
 
در انتظار آفتاب upturn یعنی تغییر مطلوب مرکز اطلاع رسانی **دوراهک موبایل** هم نفس اکبر پایندان .: شهر عشق :. پیامنمای جامع سایت روستای چشام (Chesham.ir) وبلاگ گروهیِ تَیسیر har an che az del barayad S&N 0511 عشق عشق پنهان Manna ●◌♥DELTANGI♥◌● ارواحنا فداک یا زینب علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir غدیریه ..::غریبه::.. تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل گل خشک جیغ بنفش در ساعت 25 گروه اینترنتی جرقه داتکو شاه تور غزلیات محسن نصیری(هامون) آتیه سازان اهواز عشق یعنی ... کسب درامد و تجارت اینترنتی و معرفی سایت های خوب برای شروع کار xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx بهار عشق دل شکسته رضا ب.ی.م.ک.س. یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل it ict vagte raftan شب تنهایی ستاره مناجات با عشق زردجین حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم قرمز ها فقط من برای تو عشق نمکی قصه ی ما و شما * امام مبین * جوک و خنده لاو اس ام اس دهاتی دکتر علی حاجی ستوده حاج آقا مسئلةٌ شاره که م سنه امید جک fall in love سجّاد ؛ پسر ما میش و ماما نیش


داستان ما:

چندسال پیش یه روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. یهو مامان بابام و آبجی بزرگه و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:

« ای عَزَب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر».

رفتم خواستگاری؛ دختره پرسید: « مدرک تحصیلیت چیه ؟ » گفتم: « دیپلم تمام » گفت:« بی سواد! اُمّل! بی کلاس! ناقص العقل! پاشو برو دانشگاه ».


رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ......برگشتم؛

رفتم خواستگاری؛ پدر دختره پرسید:« خدمت رفتی ؟ » گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مرد نشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ».


رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛

رفتم خواستگاری؛ مادر دختره پرسید: « شغلت چیه ؟ » گفتم: « فعلاً کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تنِ لَش! علّاف! پاشو برو سر کار ».


رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار میخوایم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدیم ». دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم ». برگشتم؛

رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ».

رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متأهّل باشی ». برگشتم؛

رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستند گفتند باید متأهّل باشی ».

گفتند: « باید کار داشته باشی تا بذاریم متأهّل شوی ».

رفتم؛ گفتم:« باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم ».

گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم ».

.

.

.

خلاصه:

بالاخره برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبالمو تماشا کردم!