سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبوب ترینِ مؤمنان نزد خداوند متعال، کسی است که در راه فرمانبری خدا بکوشد، خیرخواه امّت پیامبرش باشد، در عیب هایش بیندیشد و آگاه گردد، خِرد ورزد و عمل کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :222
بازدید دیروز :57
کل بازدید :278227
تعداد کل یاداشته ها : 599
103/9/8
6:13 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
امید نیکوکار[197]
همسر دوست و بهترین دوستِ همسر

خبر مایه
پیوند دوستان
 
در انتظار آفتاب upturn یعنی تغییر مطلوب مرکز اطلاع رسانی **دوراهک موبایل** هم نفس اکبر پایندان .: شهر عشق :. پیامنمای جامع سایت روستای چشام (Chesham.ir) وبلاگ گروهیِ تَیسیر har an che az del barayad S&N 0511 عشق عشق پنهان Manna ●◌♥DELTANGI♥◌● ارواحنا فداک یا زینب علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir غدیریه ..::غریبه::.. تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل گل خشک جیغ بنفش در ساعت 25 گروه اینترنتی جرقه داتکو شاه تور غزلیات محسن نصیری(هامون) آتیه سازان اهواز عشق یعنی ... کسب درامد و تجارت اینترنتی و معرفی سایت های خوب برای شروع کار xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx بهار عشق دل شکسته رضا ب.ی.م.ک.س. یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل it ict vagte raftan شب تنهایی ستاره مناجات با عشق زردجین حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم قرمز ها فقط من برای تو عشق نمکی قصه ی ما و شما * امام مبین * جوک و خنده لاو اس ام اس دهاتی دکتر علی حاجی ستوده حاج آقا مسئلةٌ شاره که م سنه امید جک fall in love سجّاد ؛ پسر ما میش و ماما نیش


من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم،ولی او... 

---------------------------------------------------------------


من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم.
تو به مدرسه میرفتی، به تو گفته بودند باید دکتر شوی.
او هم به مدرسه میرفت، اما نمی دانست چرا؟

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم.
... تو پول تو جیبی نمی گرفتی، همیشه پول در خانه ی شما دَم دست بود.
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت.

معلّم گفته بود انشاء بنویسید،
موضوع این بود: علم بهتر است یا ثروت ؟

من نوشته بودم علم بهتر است.
مادرم میگفت با علم میتوان به ثروت رسید.
تو نوشته بودی علم بهتر است. شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی.
او انشاء ننوشته بود، برگه ی او سفید بود، خودکارش روز قبل تمام شده بود

معلّم آن روز او را تنبیه کرد، بقیّه بچّه ها به او خندیدند.
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد.
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد.

خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره میخورند.
گاهی نمیشود بی ثروت از علم چیزی نوشت.

من در خانه ای بزرگ میشدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد.
تو در خانه ای بزرگ میشدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی میپیچید که پدرت برای مادرت میخرید.
او در خانه ای بزرگ میشد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را میداد که پدرش میکشید.

سال های آخر دبیرستان بود، باید آماده می شدیم برای ساختن آینده.
من باید بیشتر درس میخواندم، دنبال کلاس های تقویتی بودم.
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد.
او نه انگیزه داشت، نه پول. درس را رها کرد و دنبال کار میگشت.

روزنامه چاپ شده بود، هر کس دنبال چیزی در روزنامه میگشت.

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم.
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی.
او نامش در روزنامه بود، روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود.

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی، کسی را کشته است.
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کناری انداختی.
او آنجا بود در بین صفحات روزنامه،
برای اولین بار بود در زندگی اش،
که این همه به او توجه شده بود !!!

چند سال گذشت، وقت گرفتن نتایج بود.
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم.
تو میخواستی با مدرک پزشکی ات برگردی، همان آرزوی دیرینه ی پدرت.
او هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود.

وقت قضاوت بود،
جامعهی ما همیشه قضاوت میکند.

من خوشحال بودم که که مرا تحسین میکنند.
تو به خود میبالیدی که جامعه ات به تو افتخار میکند.
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش میکنند.

زندگی ادامه دارد ...
هیچ وقت پایان نمیگیرد ...

من موفّقم، من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفّقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است، مردم گفتند مقصّر خودش است !!!

من، تو، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود ؟؟؟!!!


91/3/10::: 1:49 ع
نظر()