سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان در میان مردم، مانند ماه شب چهارده در آسمان اند که بر دیگر ستارگان پرتو می افکند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :405
بازدید دیروز :170
کل بازدید :277784
تعداد کل یاداشته ها : 599
103/9/5
5:38 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
امید نیکوکار[197]
همسر دوست و بهترین دوستِ همسر

خبر مایه
پیوند دوستان
 
در انتظار آفتاب upturn یعنی تغییر مطلوب مرکز اطلاع رسانی **دوراهک موبایل** هم نفس اکبر پایندان .: شهر عشق :. پیامنمای جامع سایت روستای چشام (Chesham.ir) وبلاگ گروهیِ تَیسیر har an che az del barayad S&N 0511 عشق عشق پنهان Manna ●◌♥DELTANGI♥◌● ارواحنا فداک یا زینب علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir غدیریه ..::غریبه::.. تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل گل خشک جیغ بنفش در ساعت 25 گروه اینترنتی جرقه داتکو شاه تور غزلیات محسن نصیری(هامون) آتیه سازان اهواز عشق یعنی ... کسب درامد و تجارت اینترنتی و معرفی سایت های خوب برای شروع کار xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx بهار عشق دل شکسته رضا ب.ی.م.ک.س. یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل it ict vagte raftan شب تنهایی ستاره مناجات با عشق زردجین حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم قرمز ها فقط من برای تو عشق نمکی قصه ی ما و شما * امام مبین * جوک و خنده لاو اس ام اس دهاتی دکتر علی حاجی ستوده حاج آقا مسئلةٌ شاره که م سنه امید جک fall in love سجّاد ؛ پسر ما میش و ماما نیش


یک روز توی پیاده رو داشتم به طرف میدان تجریش می رفتم ...
از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمیده...!
خانم ها رو که کلّاً تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسایی کاغذ رو میداد که مشخّصات خاصّی از نظر خودش داشته باشن. خلاصه بگم اهل حروم کردن کاغذای تبلیغات نبود ...
احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده! از کنجکاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!!
خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تأیید میکنه؟!!

کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه!
شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودمو کاملاً بی تفاوت نشون بدم!
دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟! یعنی به من هم از این کاغذای خوشگل میده...؟!
همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: " آقای محترم! بفرمایید! "
نمیدونی چه ذوقی کردم و قند داشت تو دلم آب میشد!
با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلاً برام مهمّ نیست، بهش گفتم : میگیرمش ولی الان وقت خوندنشو ندارم! کاغذ رو گرفتم ...
چند قدم اون ورتر پیچیدم توی قنّادی و اونقدر دست و پامو کرده بودم که داشتم با سر میرفتم توی کیکای شیرینی فروشیه . وایسادم و با وَلَعِ تمام به کاغذ نگاه کردم،
نوشته بود:
.
.
.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین مِتود روز اروپا و امریکا...  
:(

 


91/4/4::: 7:25 ص
نظر()