آن روز شیشه ها را
باران و برف می شست
من مشق می نوشتم
پروانه ظرف می شست
وقتی که نامه ات را
مادر برای ما خواند
باران پشت شیشه
آرام و بی صدا ماند
در آن نوشته بودی
حال تو خوب خوب است
گفتی که سنگرما
در جبهه ی جنوب است
گفتی که ما همیشه
در سایه ی خداییم
گفتی که ما قرار است
این روزها بیاییم
از شوق سطر آخر
مادر بلند خندید
چشمان مهربانش
برقی زد و درخشید
یک قطره شبنم از گل
بر روی برگ غلتید
یک قطره روی شیشه
مثل تگرگ غلتید
یک قطره از دل من
بر روی دفتر افتاد
یک اتفاق ساده
در چشم مادر افتاد
باران پشت شیشه
آمد به خانه ی ما
آرام دست خود را
می زد به شانه ی ما
...
پیشکش به همه ی ایثارگران، شهدا، جانبازان و آزادگان سرافراز هشت سال دفاع مقدس و خانواده ی مکرمشان
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *