سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دشمن ترینِ مردم نزد خدا و دورترینشان درمنزلت نزد او، پیشوای ستمکار است . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :340
بازدید دیروز :57
کل بازدید :278345
تعداد کل یاداشته ها : 599
103/9/8
7:19 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
امید نیکوکار[197]
همسر دوست و بهترین دوستِ همسر

خبر مایه
پیوند دوستان
 
در انتظار آفتاب upturn یعنی تغییر مطلوب مرکز اطلاع رسانی **دوراهک موبایل** هم نفس اکبر پایندان .: شهر عشق :. پیامنمای جامع سایت روستای چشام (Chesham.ir) وبلاگ گروهیِ تَیسیر har an che az del barayad S&N 0511 عشق عشق پنهان Manna ●◌♥DELTANGI♥◌● ارواحنا فداک یا زینب علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir غدیریه ..::غریبه::.. تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل گل خشک جیغ بنفش در ساعت 25 گروه اینترنتی جرقه داتکو شاه تور غزلیات محسن نصیری(هامون) آتیه سازان اهواز عشق یعنی ... کسب درامد و تجارت اینترنتی و معرفی سایت های خوب برای شروع کار xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx بهار عشق دل شکسته رضا ب.ی.م.ک.س. یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل it ict vagte raftan شب تنهایی ستاره مناجات با عشق زردجین حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم قرمز ها فقط من برای تو عشق نمکی قصه ی ما و شما * امام مبین * جوک و خنده لاو اس ام اس دهاتی دکتر علی حاجی ستوده حاج آقا مسئلةٌ شاره که م سنه امید جک fall in love سجّاد ؛ پسر ما میش و ماما نیش

به نام خدا

یادش بخیر تابستون یکی از دوستای صمیمیم از مشهد با خانواده ش اومده بودن تهران چند روزی خونه مون موندن و کارایی که تهران داشتنو انجام دادن و بعد از چند روز تصمیم گرفتن برگردن شهرشون و حدوداً ساعت 11 نزیک ظهر بود که زدن به جاده و رفتن.

بعد از یک ساعت بهش زنگ زدم گفتم کجایی رفیق؟
گفت: حدوداً 50 کیلومتر از شهر خارج شدم و دارم میرم به طرف مشهد و ان شاء ا..ّ. فردا به مشهد می رسیم.
بهش گفتم: همین الآن برگرد که کار مهمّی باهات دارم.
گفت: چه کار مهمیه مگه؟!
گفتم: خیلی مهمّه، تو فقط برگرد تا بهت بگم.
گفت: خب تلفنی بگو، آخه هوا خیلی گرمه و حوصله برگشتن ندارم، در ضمن مشهد کارای مهمّی دارم که باید بهشون فردا رسیدگی کنم.
منم گفتم: نه نمیشه، همین الآن برگرد.
گفت: خب بعداً بگو.
منم پامو کردم توی یه کفشو گفتم نه نمیشه، باید برگردی.
اون طفلکی هم توی اون هوای گرم با ماشین بدون کولر و مدل پایینش دوباره برگشت و اومد خونه مون.
وقتی منو دید خیلی مشتاق بود که این کار بزرگی که باهاش داشتمو بهش بگم و
منم با همه وجودم فقط بهش گفتم: " دوستت دارم " .

ولی نمیدونم چرا خشکش زد و همینجور بهم با تعجب بهم نیگاه میکرد و
با نهایت عصبانیت بهم گفت: همین؟!
منم گفتم: آره خب همین...!
گفت: تو که قبلاً هم بهم اینو گفته بودی...!
گفتم: خب الآن رسمی تر گفتم دیگه...!
خیلی ناراحت شد که این همه راه کشوندمش تا فقط بهش بگم دوستت دارم.
خانواده ش می خواستن منو خفه کنن ولی باور کنید دوست داشتم جلوی همه بهش بگم دوستت دارم.

واسه هرکسی این جریانو تعریف کردم بهم گفت: کارت اشتباه و از عقل بدور بوده...
نظر شما چیه...؟


آره اگه حقیقتو بخواین هیچ عقل سالمی اینو قبول نمیکنه که من این دوستم و خانواده شو توی این گرما اذیت کنم تا فقط بهش بگم دوستت دارم.

پس چطور حرف اهل سنّت رو باور کنیم که میگن پیامبر اکرم (ص) در روز غدیر خم 120000 نفر رو توی صحرا و زیر نور آفتاب سه روز نیگهداشت و
آخرش به حضرت علی (ع) فرمود: علی جان من تو رو دوست دارم؟؟؟؟؟؟؟
و علی ابن ابیطالب دوست من است !!!!!


من که عقلم قبول نمی کنه.
ای شیعیان...!
عـــــــیــــــد هـــــــمــــــــه تـــــــون مــــــبــــــارک !
اَلحَقُّ مَعَ عَلیٌّ وَ عَلیٌّ مَعَ الحَقّ...
حقّ نگهدارتون...


91/8/14::: 8:27 ع
نظر()