سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، او رابه بلایی بزرگ مبتلا می کند . پس اگر آن بنده راضی گشت، بهره اش نزد خداوند، رضایت است و اگر ناخشنود گشت، بهره اش نزد خداوند، ناخشنودی است [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :228
بازدید دیروز :57
کل بازدید :278233
تعداد کل یاداشته ها : 599
103/9/8
6:13 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
امید نیکوکار[197]
همسر دوست و بهترین دوستِ همسر

خبر مایه
پیوند دوستان
 
در انتظار آفتاب upturn یعنی تغییر مطلوب مرکز اطلاع رسانی **دوراهک موبایل** هم نفس اکبر پایندان .: شهر عشق :. پیامنمای جامع سایت روستای چشام (Chesham.ir) وبلاگ گروهیِ تَیسیر har an che az del barayad S&N 0511 عشق عشق پنهان Manna ●◌♥DELTANGI♥◌● ارواحنا فداک یا زینب علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir غدیریه ..::غریبه::.. تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل گل خشک جیغ بنفش در ساعت 25 گروه اینترنتی جرقه داتکو شاه تور غزلیات محسن نصیری(هامون) آتیه سازان اهواز عشق یعنی ... کسب درامد و تجارت اینترنتی و معرفی سایت های خوب برای شروع کار xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx بهار عشق دل شکسته رضا ب.ی.م.ک.س. یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل it ict vagte raftan شب تنهایی ستاره مناجات با عشق زردجین حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم قرمز ها فقط من برای تو عشق نمکی قصه ی ما و شما * امام مبین * جوک و خنده لاو اس ام اس دهاتی دکتر علی حاجی ستوده حاج آقا مسئلةٌ شاره که م سنه امید جک fall in love سجّاد ؛ پسر ما میش و ماما نیش


تو نمیتوانی موج ها را متوقف کنی 

می توانی یاد بگیری که چگونه روی آن ها شنا کنی.


  


حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
... هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…


  

مادر! ای شاهکار آفرینش... روزت مبارک :)


91/2/22::: 2:49 ع
نظر()
  


کاشکی گاهی وقتا خدا از پشت اون ابرها میومد بیرون
و گوشم رو محکم میگرفت و داد می زد که:
آهاااااااااااااااااااااااااااااااای بگیییر بشین سر جات اینقده غُر نزن...همینه که هست!
بعد یه چشمک می زد و آروم توی گوشم می گفت:
همه چی درست میشه... :)


  


یه دختر 5 ساله از داداش یه کم بزرگترش پرسید:

عشـــ♥ـــــق چیه ؟!

داداشش جواب داد :
عشق یه حسّ عجیبیه که وقتی تو شکلاتِ مدرسه مو از پاکت خوراکیام بر می داری و من همیشه گرسنه می مونم ... هرگز دلم نمیاد جای خوراکیامو عوض کنم. ♥


  


لبخند بزن!
بدون انتظار پاسخی از دنیا...
بدان دنیا یک روز آنقدر شرمنده میشود که به جای پاسخ لبخندت با
تمام سازهایت میرقصد...


  


ما همه مسافریم
----------------------

مردى جهانگردى شنید روحانى مقدّسى در سرزمین دور زندگى میکند. وسایلش را جمع کرد تا برود و شکوه و عظمت او را ببیند.

وقتى به خانه روحانى رسید، او را در کلبه محقّرى تنها یافت در حالیکه در آن خانه جز یک قفسه کتاب و میز و صندلى چیزى وجود نداشت. 
مرد جهانگرد از روحانى پرسید:
« پس وسایل خانه شما کجاست؟»

روحانى پرسید:
« وسایل تو کجاست؟»
مرد جهانگرد پاسخ داد:
« من وسیله اى ندارم. اینجا مسافرم.»

روحانى نیز پاسخ داد:
« من هم وسیله اى ندارم. اینجا مسافرم ...»


  


موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار دوست داشتنی به نام فرومتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود. زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد.

موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید:

- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟

دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت: - بله، شما چه عقیده ای دارید؟

- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند،

ولی خداوند به من گفت:

- «همسر تو گوژپشت خواهد بود.» درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم: «اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن.» فرومتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. او سالهای سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.


  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >