سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بامدادان به جستجوی دانش برخیزید که سحرخیزی مایه برکت و کامیابی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :28
بازدید دیروز :18
کل بازدید :273397
تعداد کل یاداشته ها : 599
103/2/27
1:3 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
امید نیکوکار[197]
همسر دوست و بهترین دوستِ همسر

خبر مایه
پیوند دوستان
 
upturn یعنی تغییر مطلوب در انتظار آفتاب مرکز اطلاع رسانی **دوراهک موبایل** هم نفس اکبر پایندان .: شهر عشق :. پیامنمای جامع سایت روستای چشام (Chesham.ir) وبلاگ گروهیِ تَیسیر har an che az del barayad S&N 0511 عشق عشق پنهان Manna ●◌♥DELTANGI♥◌● ارواحنا فداک یا زینب علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir غدیریه ..::غریبه::.. تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل گل خشک جیغ بنفش در ساعت 25 گروه اینترنتی جرقه داتکو شاه تور غزلیات محسن نصیری(هامون) آتیه سازان اهواز عشق یعنی ... کسب درامد و تجارت اینترنتی و معرفی سایت های خوب برای شروع کار xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx بهار عشق دل شکسته رضا ب.ی.م.ک.س. یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل it ict vagte raftan شب تنهایی ستاره مناجات با عشق زردجین حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم قرمز ها فقط من برای تو عشق نمکی قصه ی ما و شما * امام مبین * جوک و خنده لاو اس ام اس دهاتی دکتر علی حاجی ستوده حاج آقا مسئلةٌ شاره که م سنه امید جک fall in love سجّاد ؛ پسر ما میش و ماما نیش


لبخند بزن!
بدون انتظار پاسخی از دنیا...
بدان دنیا یک روز آنقدر شرمنده میشود که به جای پاسخ لبخندت با
تمام سازهایت میرقصد...


  


ما همه مسافریم
----------------------

مردى جهانگردى شنید روحانى مقدّسى در سرزمین دور زندگى میکند. وسایلش را جمع کرد تا برود و شکوه و عظمت او را ببیند.

وقتى به خانه روحانى رسید، او را در کلبه محقّرى تنها یافت در حالیکه در آن خانه جز یک قفسه کتاب و میز و صندلى چیزى وجود نداشت. 
مرد جهانگرد از روحانى پرسید:
« پس وسایل خانه شما کجاست؟»

روحانى پرسید:
« وسایل تو کجاست؟»
مرد جهانگرد پاسخ داد:
« من وسیله اى ندارم. اینجا مسافرم.»

روحانى نیز پاسخ داد:
« من هم وسیله اى ندارم. اینجا مسافرم ...»


  


نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت...

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

شیطان گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.

دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم،

روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را بر می چید تا در کناری آرام بخوابد،

زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمی دانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا می تواند فرا رود،

و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و می گفتم که: همانا تو خود پدر منی


  
  


لبخند بزن!
بدون انتظار پاسخی از دنیا...
بدان دنیا یک روز آنقدر شرمنده میشود که به جای پاسخ لبخندت با
تمام سازهایت میرقصد...


  
  

لااله الا الله 
  
فریاد های قبر 
 
اَلْقَبْرُ یُنادِی کُلُّ یَوْمٍ بِخَمْسَ کَلَماتٌ
 
قبر در هر روز پنج جملهرا فریاد میزند:
 
  .1   اَنا بَیْتُ الْوَحْدَه فَاحْمِلوا اِلیَّ اَنیساً
من خانه تنهاییم پس با خود انیس و مونسی به سوی من آورید) تلاوت قرآن(
 
  .2 اَنا بَیْتُ الْظُّلْمَه فَاحْمِلوا اِلیَّ سِراجاً
من خانه تاریکی هستم پس با خودتان چراغی به سوی من آورید) نافله شب(
 
  .3 اَنا بَیْتُ التُرابْ فَاحْمِلوا اِلیَّ فِراشاً
من خانه خاکیی هستم پس با خودتان فرشی به سوی من بیاورید) عمل صالح(
 
  .4   اَنا بَیْتُ الْعِقابْ فَاحْمِلوا اِلیَّ تَرْیاقاً
من خانه گزندگان هستم پس با خودتان پادزهری به سوی من بیاورید ) لااله الا الله و محمد رسول الله و علی ولی الله(
 
  .5اَنا بَیْتُ الْفَقْرْ فَاحْمِلوا اِلیَّ کَنْزاً
من خانه فقر هستم پس با خودتان گنجی به سوی من بیاورید) صدقه(

 

التماس دعا


  
  


ایران اسلامی; بمیرم بودنت را
خاک پاکت خون شهیدان 
نسل ما نسل آریا، خونگرم و خاکی بی ریا
هرجا که باشیم هرجای دنیا، جان ناقابلمان فدای ذرّه ذرّه خاک ایران
حال حریفو میگیریم، اگه پاش بیفته واسه ایران می میریم

*****
ای سرزمین نور! ای مُلک بی مثال! ای خانه ی کهن! 
میهن اسلامی ام! پاره ی تنم! بر خاکت بوسه میزنم 
ایران پاک من! دور از تو اندیشه ی بدان، پاینده مانی و جاودان

*****
سلام خدا بر شهیدان 
ایران، قرارِ من! ایران، غرورِ من! 
فریاد آخرینم: نام عزیز تو ... ایراااااااااااااااااااااااااااااان


  
  


قرآن (خواندنی) از دکتر شریعتی

قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است
و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادّی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز !
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...
این کتاب از آن روزی که
به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند،لایه اش مصرف پیدا کرد،
وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت
و از آن هنگام که
این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرّک و اسباب کشی بکار رفت،
از وقتی که دیگر
درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و ... شد
و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند
وبالاخره، اینکه می بینی؛
اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
==============================================
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده،‌
یکی ذوق میکند که ترا با طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌
آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمرّه می نشینند
.. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ”
گویی مسابقه نفس است …

قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدّل شده ای، حفظ کردن تو با شماره صفحه ،

‌خواندن تو از آخر به اوّل ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟
ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی،تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش
نکنند .
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظّ می کنند،‌ گویی که قرآن همین الان
به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است
که به صلیب جهالت کشیدیم.


  
  


کشاورز، دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. 

اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت.

دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت ! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :

1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود.

معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر نیز غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم!!! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است … 

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. 
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.

نتیجه داستان:
1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه ی خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
3ـ زندگی شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد


  
  

دنیا آزمایشگاه است نه آسایشگاه...
اعوذُ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ?155?
قطعا همه شما را با چیزى از ترس ، گرسنگى ، زیان مالى و جانى ، و کمبود میوه ها آزمایش مى کنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان !.سوره بقره
صدق اللّه العلی العظی


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >